عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 27 دی 1392
بازدید : 636
نویسنده : شیخ پاسکال

مردی تخم عقابی را پیدا کرد وآن را در لانه ی مرغی گذاشت . عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد در تمام زندگیش ، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند. برای پیدا کردن کرم ها وحشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار ، کمی در هوا پرواز می کرد. سالها گذشت و عقاب پیر شد. روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش یر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام ، با یک حرکت ناچیز بال های طلایی اش ، بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد وپرسید (( این کیست ؟)) پاسخ دادند « این عقاب است سلطان پرندگان ، او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم »


عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد چون فکر می کرد مرغ است !!!!!!

    گم کردن زندگی از زمانی آغاز شد که آنچه باید باشیم، نبودیم



:: موضوعات مرتبط: حکایت زیبا , ,
:: برچسب‌ها: حکایت زیبا , حکایت جالب حکایت خواندنی , ,

صفحه قبل 1 صفحه بعد

کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com